مملکت مال حزباللهیهاست یک تفکر صهیونیستی است | بین ما حزباللهیها هم تفکر صهیونیستی پیدا میشود
به گزارش روبرونیوز، ناصر نوبری از چهرههای جریان اصولگرا و آخرین سفیر ایران در شوروی در مصاحبه تلویزیونی تاکید کرد: «.. بین ما حزباللهیها هم تفکر صهیونیستی پیدا میشود؛ مثل آن جمله که گفته شد این مملکت مال حزباللهیهاست! اینکه آن طرف بگوید، چون من یهودیام سرزمینهای فلسطین مال من است یا، چون من حزباللهیام پس ایران مال من است، یک تفکر صهیونیستی است...»
مهمترین اظهارات ناصر نوبری در این گفتگو را در زیر بخوانید:
* اساسا موطن بر اساس نوع عقیده یک تفکر صهیونیستی است. در کشور ما هم برخی میگویند «این مملکت مال حزب اللهی هاست» و برخی دیگر هم کامل میکنند و میگویند غیر حزب اللهیها از کشور بروند، این همان روش و تفکر صهیونیستی است. صهیونیستها هم میگویند این سرزمین مال یهودیهاست و فلسطینیها که ساکنین آنجا بوده اند را بیرون کرده و کشور اسرائیل را بر اساس عقیده یهودی ساخته اند. موطن باید بر اساس ساکنین هر منطقه باشد و نباید بر اساس عقیده موطن سازی شود.
* جهان امروز در دوران گذار به سر میبرد. چین به عنوان یک قدرت اقتصادی بزرگ ظهور کرده و رقیب اصلی آمریکا شده است. از آن طرف روسیه به عنوان یک قدرت نظامی در رقابت با آمریکاست. این دو رقیب نظامی و اقتصادی در تلاش هستند تا نظم کنونی جهان را بهم بزنند و هژمونی تک قطبی آمریکا را به چالش بکشند. حالا به عنوان آمریکا که رهبر نظم سست شده موجود است آیا باید خود را معطوف به رقبای اصلی امروز جهان بکند؟ یا همچنان درگیر در خاورمیانه بماند؟ آمریکا در آن زمان به جریان انرژی خاورمیانه نیاز داشت، اما اکنون دیگر وابستگی به انرژی خاورمیانه ندارد برعکس، امروز رقیب آمریکا یعنی چین به انرژی خاورمیانه وابسته بوده و نیاز دارد. آیا در شرایط کنونی منطقی است که آمریکا در خاورمیانه به اندازه گذشته هزینه کند و همچنان توان مالی و نظامی اش را در همان اندازه سابق مصروف دارد تا به سیاق گذشته امور خاورمیانه را مدیریت و پاسبانی و تامین امنیت کند؟ آن وقت چین بیاید به راحتی از نفت و گاز خاورمیانه بهرهمند شود! خاورمیانه دیگر منفعت انرژی و موقعیت ویژه، چون قبل را برای آمریکا ندارد. پس چرا آمریکا باید خودش را در حد گذشته درگیر مسائل خاورمیانه کند در زمانی که دو رقیب جدی مثل چین و روسیه دارند هژمونی جهانی او را به چالش میکشند؟ لذا برای آمریکا دیگر صرفه ندارد که بار اسرائیل را در همان حد و اندازه گذشته به دوش بکشد. اکنون اسرائیل با همان مدل سنتی پرهزینه و پر تنشاش به چشم بایدن امروز و استراتژیستهای آمریکایی امروز بیشتر عامل مزاحمت درمسیر رقابتهای اساسی جهانی آمریکا در برابر قدرتهای نوظهور است.
* به نوشتاری از استفن والتز متخصص روابط بینالملل و استراتژیست آمریکایی که دو سال و نیم پیش پس از جنگ قبلی غزه در نشریه فارن پالسی چاپ شده است توجه بفرمائید: وقت آن رسیده است که رابطه یویژه با اسرائیل را پایان دهیم. مزایای پشتیبانی آمریکا از اسرائیل دیگر بیشتر از هزینههایش است. با دور اخیر جنگ بین اسرائیل و فلسطین شواهد بیشتری ایجاد شده مبنی بر اینکه آمریکا دیگر نباید حمایتهای نظامی، دیپلماتیک و اقتصادی بدون قید و شرط از اسرائیل داشته باشد. اکنون مزایای این سیاست صفر است. هزینههای آن زیاد و رو به افزایش است. بین آمریکا و اسرائیل باید یک رابطهی عادی به جای رابطهی خاص برقرار شود.
* مفهوم خروج آمریکا از خاورمیانه در کلمات والتز روشن میشود. آمریکا باید به سمت برقراری روابط عادی با اسرائیل و به طور طبیعی با دیگر کشورهای خاورمیانه حرکت کند. این نوع خروج آمریکا به معنای پایان حضور آمریکا در خاورمیانه نیست بلکه به معنای آن است که آمریکا به نوع حضورش بر اساس تعهدات ویژه نظامی امنیتی و مالیش پایان داده و تمهیدات و مناسباتی ثبات بخش را در خاورمیانه برقرار میکند که حضور و نفوذش مستلزم تعهدات و هزینههای ویژه نباشد.
اساسا موطن بر اساس نوع عقیده یک تفکر صهیونیستی است. در کشور ما هم برخی میگویند «این مملکت مال حزب اللهی هاست» و برخی دیگر هم کامل میکنند و میگویند غیر حزب اللهیها از کشور بروند، این همان روش و تفکر صهیونیستی است. صهیونیستها هم میگویند این سرزمین مال یهودیهاست و فلسطینیها که ساکنین آنجا بوده اند را بیرون کرده و کشور اسرائیل را بر اساس عقیده یهودی ساخته اند. موطن باید بر اساس ساکنین هر منطقه باشد و نباید بر اساس عقیده موطن سازی شود
* والتز میگوید ما دیگر نیاز استراتژیک به اسرائیل نداریم. ضرر اسرائیل بیشتر از سودش شده است. میگوید آن حالت عزیز دردانهای که ما از اسرائیل درست کرده بودیم و در هر شرایطی و با هر هزینهای از آن حمایت میکردیم باید تمام شود و جای خود را به یک رابطه عادی مانند رابطه با دیگر کشورها بدهد. این رابطه عادی که والتز دو سال و نیم پیش بر آن تاکید میکند یعنی چه؟ یعنی مدل صلح ابراهیم و مدل دو دولتی و یا ترکیب آنها و یا هر مدلی را در خاورمیانه پیش ببرند به نحوی که اسرائیل را در خاورمیانه حل و هضم کنند آنچنانکه در خاورمیانه خود روی پای خود بایستد و بجای تنش زائی، در محوریت ثبات سازی در منطقه قرار گیرد. بدینترتیب هزینهها و دردسرهای اسرائیل فیصله یابد و آمریکا هم بدون حضور نظامی با وجود اسرائیل و دیگر متحدینش حضور و نفوذ سیاسی در خاورمیانه را حفظ کند. یعنی در خاورمیانه ثبات سازی طوری شود که اسرائیل دیگر برای بقای خود محتاج آمریکا نباشد و آمریکا هم مجبور نباشد حمایت ویژهای از اسرائیل بکند در نتیجه حضور سیاسی آمریکا مستلزم حضور نظامی اش نباشد. آمریکاییها میخواهند تمام توان خود را معطوف به رقابت و کنترل قدرتهای نوظهور که رهبری و محوریت آنها را در جهان به چالش میکشند معطوف دارد. استراتژی این نوع خروج آمریکا از خاورمیانه یک استراتژی اجماعی در آمریکاست. یعنی هر دو حزب بر سر آن توافق دارند. مدلی که ترامپ آغاز کرد صلح ابراهیم بود. طبق این مدل آمریکا میخواهد اسرائیل را با کشورهای منطقه دوست کند تا بتواند اسرائیل را در خاورمیانه رها کند. پس این نوع خروج از خاورمیانه یک ضرورت استراتژیک فراحزبی برای کل آمریکا و تمام نخبگان آمریکاست.
* نکته مهم اینجاست، حالا که استراتژی آمریکا ثبات سازی در خاورمیانه است تا بقای اسرائیل را از خود بینیاز کند و دو مدل پیش رو دارد، مدل صلح ابراهیم و مدل دو دولتی. اسرائیلیها بدنبال مدل صلح ابراهیم هستند. آنها میخواهند مردم فلسطین و غزه را دور بزنند و با کشورهای عربی رفیق بشوند تا بدون رعایت حقوق فلسطینیان ثبات سازی کنند. خدعه و ترفند اسرائیلیها برای فرار از مدل دو دولتی این است که میگویند ما فقط به غزه خودمختاری دادیم و در زندان سرباز محصور و تحریمشان کردیم آنوقت اینطور خروش کرده و برای ما قد برافراشته اند حالا اگر دولت داشته باشند چه بر سر ما میآورند. اما اسرائیلیها حقیقت را وارونه جلوه میدهند، چرا که ریشه اصلی بحران در وجود همین فشارها و تبعیضها و تحریمهاست که مرتب موجب انفجار و خروش مردم میشود. اسرائیلیها با اینگونه دغلکاریها به مدل دو دولت تن نداده و بدنبال مدل صلح ابراهیم بوده اند. اما هم جنگ قبلی و هم جنگ فعلی غزه نشان داد که صلح ابراهیم به تنهائی اهداف آمریکاییها را برآورده و ثبات سازی کافی نمیکند و کانون تنش و بحران در منطقه باقی میماند و مرتب آمریکا را گرفتار میکند؛ و لذا در آینده همزمان با پیشبرد صلح ابراهیم مجبور خواهند بود مدل دو دولتی را هم پیش ببرند. اما همانطور که ذکر شد از نظر صهیونیستها مدل دو دولتی در تعارض با اهداف توسعه طلبانه اسرائیل است.
* در فرودگاه نتانیاهو به بایدن گفت آمدن شما به اسرائیل مهمتر از حمایت آمریکاست. بایدن در طول سه سال روی کار آمدنش نتانیاهو را به کاخ سفید راه نداد، اما حالا مجبور شده خود بسوی نتانیاهو به اسرائیل برود. اسرائیلیها از ورود بایدن به خاک اسرائیل خیلی خوشحال شدند و آنرا نشانه پشیمانی آمریکائیها از خروج و بازگشت مجدد آمریکا به خاورمیانه دانستند. در واقع در فرودگاه آن جمله نتانیاهو به بایدن ظاهرش یک خوش قدم گوئی بود، اما در باطن یک طعنه استراتژیک بود مبنی بر اینکه آمریکا باید در خاورمیانه بماند و اسرائیل را تنها نگذارد. اسرائیلیها قویا معتقدند استراتژی خروج آمریکا نهایتا بسیار خطر آفرین است و میتواند آغازی بر پایان اسرائیل باشد.
*خوشحالی اسرائیلیها اشتباه استراتژیک است. اشتباه آنها در این است که آمریکا به خاطر معادلات خاورمیانه تصمیم به رفتن نگرفته که حالا با تغییر معادلات در خاورمیانه برگردد. همانطور که در بخش اول روشن شد این ضرورتهای ناشی از معادلات جهان جدید در حال گذار است که آمریکا را وادار به اتخاذ استراتژی خروج از خاورمیانه کرده است. آمریکا بخاطر مسائل بسیار مهم جهانی و حفظ سیطره جهانی خود و تمرکز و مقاومت در برابر قدرتهای نوظهوری، چون چین و برای حفظ محوریت خود در جهان به اتخاذ استراتژی خروج از خاورمیانه و پایان دادن به مزاحمتها در خاورمیانه روی آورده است. اکنون همچنان آن عوامل کلان جهانی تغییری نکرده است و لذا ضرورت خروج از خاورمیانه تغییری نکرده است. اسرائیلیها خوشحال شدند که پای بایدن به اسرائیل کشیده شده و آمریکا وادار شده به خاورمیانه بازگردد. درست است که آمریکا وادار شده به خاورمیانه بیاید و نیرو و کشتی جنگی بیاورد و تمام قد از اسرائیل حمایت کند و شریک جنایات فجیع و هولوکاستی اسرائیل شود. اما در عمق، این رخداد از نگاه آمریکائیها تشدید مزاحمت اسرائیلیهاست که موجب خرسندی و فرصت سازی برای چین و روسیه و دیگر قدرتهای رقیب جهانی شده است. بر این اساس این بازگشت یک بازگشت استراتژیک نیست که اسرائیلیها با آن خرسند شده اند. آمریکائیها در عمق ناخرسندند و صرفا از روی ناچاری و نگرانی از فروپاشی ناگهانی اسرائیل تمام قد وارد شده اند. آنها این بار اسرائیل در صلح را یک ابزار برای سامان خاورمیانه با ثبات آمریکائی میبینند. برعکس، تشدید تنش فوق العاده امروز در غزه، آمریکا را به این نتیجه میرساند که با کنترل بحران فعلی با سرعت در جهت تحقق برنامه هایش در خصوص کنترل کانون تنش و ثبات سازی با هر شکل و مدلی حرکت کند.
* در حال حاضر حمایت بی دریغ آمریکائیها در جنایتکاری اسرائیل اضطراری و جبری و برای سوار شدن بر بحران است و نه استراتژیکی! فعلا آمریکائیها بازنده بزرگ جنگ امروز در غزه هستند. هزینههای گزاف مادی و معنوی در حمایت از جنایتهای بزرگ اسرائیل بعمل میآورند در حالیکه هیچ نفعی برایشان نداشته و تماما ضرر استراتژیک برای منافع اساسی آمریکا توام با بی آبروئی و خفت ماندگار در منطقه و در جهان است. تندروهای اسرائیلی مدام میگویند که اگر حماس را نابود نکنیم قافیه را باختیم و دیگر امنیت نخواهیم داشت. آیا میتوان با نابود کردن حماس، تنش و کانون بحران در فلسطین را از بین برد؟ اسرائیلیها چند بار در جنگ با شکست دادن کشورهای عربی فکر میکردند بحران تمام میشود. زمانی تصور میکردند سازمان آزادی بخش فلسطین را از بین ببرند بحران تمام میشود حتی عرفات رهبر آنرا ترور کردند، زمانی فکر میکردند سر افعی در مصر عبدالناصر است باید از بین برود در سوریه اسد است در عراق است و حالا میگویند سر افعی در ایران است و باید از بین برود. اسرائیلها با اینگونه مواضعشان اشتباه استراتژیک میکنند و هزینه بقای خود (که اکنون این بقا ارزش سابق را ندارد) را بالا میبرند. تاریخ هفتاد ساله جنگ و خونریزی نشان میدهد که همواره با سرکوب، کانون تنش گسترش یافته است بجای سازمان آزادیبخش فلسطین حماس سلحشورتر پدید آمده است. اکنون هم میگویند برای ریشه کن کردن بحران و تامین امنیت باید حماس را از بین ببرند. اما بر فرض محال حماس نابود شود چند سال بعد گروه مقاومت سر سختتر دیگری با نام دیگری سر بر میآورد، چون ریشه تنش نه این گروهها بلکه فشار و تبعیض و اشغالگری و تندروهای امثال نتانیاهوست که موجب پیدایش گروههای آزادیبخش این چنینی میشود. در واقع برای ریشه کن کردن جریان حماس باید جریان نتانیاهو ریشه کن شود. اما امروز در اسرائیل نتانیاهو برای نجات خود و فریب و انحراف افکار عمومی، روی حماس که معلول است و نه خود که علت است هدف گذاری کرده است.